موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
عشق ق ق ق ق
سرنوشت را کی توان از سر نوشت
يادمه وقتي كنارم نبودي بهت مي گفتم اي كاش كنارم بودي بهم ميگفتي من كنارتم ولي تو منو نميبيني بهم ميگفتي دستام توي دستت هست بهم ميگفتي دستات چرا اينقدر سرده؟ ميگفتي باگرماي دستم سردي دست تو از بين ميره اون موقع خوب با اين حرفات يادم ميرفت كه ازم دوري فكر ميكردم واقعا كنارمي ولي الان كه تو نيستي و من روي زمين تنها واقعا احساس ميكنم كه ازم دوري واقعا احساس ميكنم كه تنهام چون ديگه نيستي كه با حرفات ارومم كني
نظرات شما عزیزان:
|
|||||||||||||||||
|